کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

کشکول بیرجندی

شعر و گویش بیرجندی

تجدید فراش

قدیموهرکه زَه داشت ونگارِه

نِداشت اَرأورِتینان دگه کارِه

قدیم دل یَکه بُ دلدار یَکه!

ایدَم قونع بُده وَر یَکه عارِه

مگن تقصیرِمردونَه یَ مونتاش

موشأطَی کورشده تقصیرکارِه

موکه ته ریشِ هم دأروم رفیقو

خورَه تکلیف کِردوم یَک دوبارِه

ولی خودپوز وَر تُولاخ  خوردوم

گلو مور داد بی پولی شِخارِه

خبربُر بُرِّه بیچّأره نِیه یَ

هموهم شانسِ مردون پولدارِه

همه سراز اروپا وَرمِخن کِ

مونِ بدبخت نِخومدی یَه مزارِه

همو یَک زن موهم بیزارهَه از

چِنی شو مُردنی و زرد و زارِه

بُرا پیرِ قدیم بیخود نِگُفته

حقیقت تلخ تراز کونِ خیارِه

کفن دزد

کفن دزدی به وقت مردن خویش

چنین گویا وصیت باپسرکرد

که؛من هم آدمی نرمال بودم

مراعشق این چنین زیروزبرکرد

برای روززن مامانت ازمن

طلب یک سینه ریزازجنس زرکرد

زناچاری کفن دزدی نمودم

ولش کن,حال باید مختصرکرد

توباید بعدمن کاری کنی تا

خدابخشد مراتأثیراگرکرد

پسرگفتا:پدر,کارتوعمری

دل صاحب عزاراریشترکرد

برای بخشش توهست لازم

که کاری شاق یا شق القمرکرد

وبعدازفوت باباعاقبت او

به تصمیمی به قول ماهنرکرد!

شداوهم مثل بابایش کفن دزد

ولی این کارراجوری دگرکرد

کفن دزدیدودرآنجای!!

...مرحوم

چماقی نیم متری تاکمرکرد

وفردایش که صاحب مرده آمد

قباحت داغ اوراتازه تر کرد

یقین چون کردکارتوله دزداست

تمام شهرراازآن خبرکرد

همه گفتنددزدی نوش جانش

چراآن کار!رااین دربه درکرد؟

خدارحمت کندبابای اورا!

که رویش راسفیداین کره خرکرد

……

پس ازآن هررییسی تازه آمد

شبیه این حکایت بابشرکرد!